از جایی که به دنیا اومدم شروع شد نه پدر نه مادر هیشکی
همیشه حس میکردم انگار اضافی ام
نه علاقه نه محبت هیچی همیشه همه چی فقط واسه من بد بود
حس میکردم با همه فرق دارم
میگفتم بزرگ میشم درست میشه بی توجه به فکرایی که میکردن دربارم
انقد پریدن بهم که منم عصبی شم
دست درازی شد جز رفتارم دلسوزیامم زدم پا اینکه عصبیه
گفتم برم دست از سرشون بر دارم