وجود رفته بر بادم خدایا
سرود وحد عشقی ناسم آمد
شراب مانده ای در کام جام آمد
نوای خفته در آغوش سازم
نوازش کن که تا عمری به رازم
ندارم بی تو آهی دریغا
نه آغازی نه انجامی دریغا
ز پا افتاده ای در نیمه راهم
نمی دانم در این دنیا چه خواهم
از لبهای تو بر لبهای من مانده نقش گناهی
از بس عاشقم گر بینم تو را جان بازم به نگاهی